خانه / مبانی حقوق / فلسفه حقوق / حقوق طبیعی ؛ درآمدی بر فلسفه حقوق

حقوق طبیعی ؛ درآمدی بر فلسفه حقوق

مقدمه

مکتب حقوق طبیعی پس از یک و نیم قرن افول به دلیل تک تازی مکاتب حقوق اثبات گرایی (پوزیتویستی) و تاریخ گرایی، در حوزه فلسفه حقوق و سیاست، دوباره در نیمه قرن بیستم احیا گردید . دانشمندان طرفدار این مکتب در حرکتی انقلابی، به خلق آثار و نوشته هایی در این زمینه پرداختند . یکی از اولین کتاب هایی که در این دوره به چاپ رسید، کتاب حقوق طبیعی; درآمدی بر فلسفه حقوق نوشته الکساندر پاسرین ان تروز (Alexander Passerin d Entreves (1902- 1985)بود.

گرچه با این کتاب، در آغاز انتشارش به سال 1951 به دلیل رایج نبودن سنت حقوق طبیعی، با سردی برخورد شد، اما دیری نپایید که به سبب روحیه انتقادی مؤلف در به چالش طلبیدن مکاتب حقوق اثبات گرایی ومساوی دانستن آن با مکتب فاشیسم و نازیسم، که اسباب بلای خانمانسوز دو جنگ جهانی را تا آن روز فراهم کرده بودند، این کتاب با اقبال محققان مکاتب گوناگون فکری در حوزه فلسفه حقوق و سیاست مواجه گردید.

مؤلف در این کتاب، سه منبع اصلی رشد و شکوفایی مکتب حقوق طبیعی در طول قرون متمادی را از هم متمایز ساخته و به بیان تفاوت های آن ها می پردازد:

1. تعالیم حقوق روم 2. عقاید مسیحیت درباره حقوق 3. نظریه های منادی تساوی حقوق انسان ها که سبب وقوع انقلاب امریکا (1776 م) و انقلاب فرانسه (1789 م) در عصر روشنگری گردیدند.

این کتاب همانند نوشته های دیگر در باب حقوق طبیعی، در پنجاه ساله اخیر، تاثیری قابل توجه بر نظریه حقوقی انگلیسی – امریکایی داشته، به گونه ای که اینک قانون طبیعت به ابزاری کارامد برای دفاع از قوانین قضایی و حقوقی تبدیل شده است.

به دلیل اهمیت نقش این کتاب در احیای سنت حقوق طبیعی در قرن بیستم، ترجمه مقدمه این کتاب تقدیم می گردد.

جایگاه حقوق طبیعی و فقدان تمایز روشن میان معانی متعدد واژه «طبیعت»

بیش از 2000 سال است که مفهوم حقوق طبیعی نقش برجسته ای در اندیشه و تاریخ ایفا نموده است . این [مفهوم ] معیار نهایی صحت و خطا، الگوی زندگی مطلوب یا [الگوی ] «حیات منطبق برطبیعت » تلقی می شده است . حقوق طبیعی، انگیزه قوی برای تفکر، معیار نهادهای موجود و دلیل توجه گرایش به محافظه کاری و انقلاب را تامین نموده ، اما هرگز توسل به این حقوق بکلی خالی از چالش نبوده است . این مفهوم، حتی در روزگاری که مفهومی بدیهی تلقی می شد، پر از ابهام بود . در [طول ] یک قرن ونیم اخیر، حقوق طبیعی به مثابه امری که به طور جدی بی اساس و به لحاظ تاریخی زیان آور است، از جوانب گوناگون مورد تهاجم قرار گرفت; چنین اظهار شده که مرده است و هرگز از بقایای بی جانش دوباره سر برنمی آورد . با وجود این، حقوق طبیعی زنده مانده و هنوز نیاز به بحث و گفت وگو دارد.

هدف این کتاب بررسی علت های این شور و نشاط و نیز تحقیق در مورد این ادعاست که حقوق طبیعی برای آرمان انسانیت، مفید بوده است . اما چگونه حقوق طبیعی بهترین رویکرد است و چه طور باید با آن رفتار شود؟ این مشکلی جدی برای محقق امروزی است.

شکی نیست که ما به دلایل گوناگون، با تمام این مکتب و واژگانش آشنا نشده ایم . ما خود را با تعاریف متنوع [حقوق طبیعی ] مواجه دیده و نمی توانیم بفهمیم که چرا باید با یکی [از آن ها] آغاز کنیم، به جای این که به سایران بپردازیم . اما محدودیتی مهم وجود دارد که باید در ابتدا کنار گذاشته شود تا نتواند زمینه تحت پوشش این کتاب را محدود نماید . مفهوم حقوق طبیعی، که این کتاب از آن بحث می کند، مفهومی است که به رفتار انسان مربوط می شود، نه به پدیده های فیزیکی . مساله مورد علاقه ما علم اخلاق و سیاست است، نه علوم طبیعی . واژه «طبیعت » سبب ابهام است . فقدان تمایز روشن میان معانی گوناگون آن منشا همه سردرگمی ها در نظریه حقوق طبیعی بوده است.

نگاهی به حقوق طبیعی از منظر تاریخ و فلسفه

در ابتدای امر، چنین به نظر می رسد که دو نوع نگرش درباره این موضوع امکان پذیر است: نگرش تاریخی و نگرش فلسفی . می توان نظریه حقوق طبیعی را دستاوردی تاریخی دانست . ما می کوشیم تا [دلیل ] توسعه طرح تکراری در اندیشه و تاریخ غرب را ردیابی نموده بر اهمیت آن در سامان دهی سرنوشت مغرب زمین و سرنوشت خویش تاکید کنیم . اما از سوی دیگر، می توان مکتب حقوق طبیعی را مکتبی فلسفی تلقی نمود . این مکتب به منزله امری آرمانی یا به مثابه یک نیرنگ، چنین ادعا می کند که حاوی ارزشی صرفا تاریخی نیست، بلکه مطلق [یعنی جهانی و جاودانه ] است . می توان بر حقوق طبیعی به عنوان کمکی مثبت یا منفی به فهم انسان از خویشتن و فهم او از جایگاهش در جهان، تاکید نمود.

ظاهرا هیچ یک از این دو نوع نگرش، کاملا رضایت بخش نیست; رویکرد تاریخی [رضایت بخش] نیست; زیرا [بیان ] تاریخ حقوق طبیعی کاری دشوار است، هرچند که مطمئنا محققان برجسته ممکن است درباره آن اندیشه و تحقیق کرده باشند . سرفردریک پالاک (Frederick Pollock Sir) در مقاله ای کوتاه و ستودنی درباره «تاریخ قانون طبیعت » چنین نوشته است: «قانون طبیعت دارای تاریخی کاملا پیوسته است .» تقریبا همه تاریخ دانان جدید اندیشه سیاسی این رای را پذیرفته و برآن اصرار ورزیده اند . همه آن ها به درستی بر استحکام حقوق طبیعی تاکید کرده اند; استحکامی که دستگاه واژگانی حقوق طبیعی، جایگاه خود را با آن در علم اخلاق و سیاست از همان زمانی پیدا کرد که اولین بار یونانیان آن واژگان را در آغاز تمدن ما ابداع نمودند . نقل قولی از کتاب اخیر سرارنست بارکر (Sir Ernest Barker) به نام «آداب و رسوم »  تصویری مناسب از شیوه ای ترسیم می کند که یکی از بزرگ ترین محققان انگلیسی [صاحب نظر] در این موضوع، این روند را در آن شیوه بررسی می کند .

«مبدا حقوق طبیعی ممکن است به فعالیت دیرینه و ثابت ذهن بشر نسبت داده شود (ما ، نوشته سوفوکلس (Sophocles) پی گیری کنیم) که ذهن را به سمت اندیشه عدالتی جاویدان و پابرجا سوق می دهد; عدالتی که قدرت بشری آن را نشان داده یا باید نشان دهد، اما آن [عدالت] را به وجود نمی آورد; عدالتی که احتمالا اقتدار انسان نمی تواند آن را ابراز نماید و [در این صورت ] باید تاوان ناکامی در ارائه آن را با کاهش یافتن قدرت فرمان فرمایی اش یا حتی از دست دادن این قدرت بپردازد . این عدالت، قانونی برتر یا نهایی است که از طبیعت جهان – از وجود خدا و عقل بشر – ناشی می شود . نتیجه این امر آن است که این قانون – به لحاظ این که اصلی ترین و آخرین مرحله است – به گونه ای فراتر از وضع قوانین باشد . [همچنین ] نتیجه دیگر این است که واضع قانون نیز عاقبت به گونه ای تحت نظارت و در معرض قانون می باشد .

حرکت ذهن انسان به سوی این مفاهیم و نتایج آن ها پیش تر در کتاب های اخلاق ( و بلاغت (Rhetoric) ارسطو نیز بیان شده بود . اما این حرکت در میان متفکران رواقی در عصر یونان باستان، در آغاز، احساسی گسترده و عمومی به دست آورد، سپس به صورت آداب و رسوم بشری درآمد که به طور مداوم، از معلمان رواقی در رواق تا انقلاب امریکا در سال 1776 و نیز تا انقلاب فرانسه در سال 1789 ادامه یافت . در قرون متمادی، حقوق طبیعی با الهیات همراه بود که کلیسای کاتولیک آن را پذیرفت و بخشی از آموزش عمومی دانشمندان مدرسی و متشرعان گردید . نظریه حقوق طبیعی در قرن های 17 و 18 به صورت نظامی مستقل [از شرع] و عقلی [محض ] درآمد که فیلسوفان مکتب سکولار حقوق طبیعی آن را بیان نموده و شرح دادند .»

آنچه نقل شد تصویری بیش از حد بزرگ از حقوق طبیعی بود که فاقد بسیاری از جزئیات می باشد و سؤالات بیش تری را در مورد مسائلی که ادعای حل آن ها را دارد، برمی انگیزد . مطمئنا این واقعیت محض، که یک اصطلاح عینا در [آثار] نویسندگان مختلف تکرار می شود، دلیل بر استمرار اندیشه از یکی به دیگری نیست . این که و لاک (Locke) ، هر دو حقوق طبیعی را به شیوه ای مشابه تعریف نموده اند، دلیل بر مقبولیت بی وقفه این عقیده در طول هجده قرن عجیب و غریب، که آن دو را از هم جدا ساخته، نیست .

فیلسوفان مکتب سکولار، از جمله سر ارنست بارکر، استمراری را که او این چنین به نحوی کارامد توصیف می کند، احتمالا انکار کرده اند . آرای ایشان درباره زیان های تحمیلی «اعصار تاریک » بر انسان ها، با نظر ما تفاوت داشت . آن ها مدرسیان و متشرعان را به خاطر ابهام آلود کردن نظریه اصلی حقوق طبیعی سرزنش نموده، ادعا کردند که خود ایشان، آن نظریه را به صرافتش بازگردانده اند . عقاید قرون وسطایی درباره حقوق طبیعی، وجه چندان مشترکی با این آراء در دوره جدید ندارند، غیر از این که آن ها در داشتن نام «حقوق طبیعی » مشترک اند.

این مشکلی است که مطمئنا با آن روبرو خواهیم بود . اگر همواره مشغول طرح بلندپروازانه نوشتن تاریخ حقوق طبیعی باشیم; مشکلی است که از تاریخ افکار سیاسی و شاید به طور کلی، از تاریخ اندیشه جداناشدنی است . آنچه را درباره حقوق طبیعی گفتیم، می توان درباره سایر مفاهیم معروف سیاسی نیز گفت: مثل [مفهوم ] قرارداد اجتماعی یا مردم سالاری (دموکراسی .) زهی خیال باطل که بگوییم تاریخ این مفاهیم را می توان به آسانی از روی فهرستی هرچه دقیق تر و کامل تر از همه منابعی نوشت که در نوشته های محققان [علوم ] سیاسی وجود دارد . استمرار ظاهری اصطلاح های معین، عامل تعیین کننده نیست . یک مفهوم ممکن است معانی مختلفی داشته و اهداف گوناگونی را تامین نماید . تاریخ نظرات، تاریخی درونی است; زیرا ارزیابی اعتبار یک نظریه امری درونی است، نه بیرونی; همچنان که اگر شرابی تازه در جام های کهنه و قدیمی ریخته شود، این شراب تازه، مهم است که گاهی سبب شکستن جام کهنه می شود .

به خاطر دارم که دکتر کارلیل (A. J. Carlyle) همواره می گفت: امر بسیار کوچکی در نظریه سیاسی وجود دارد که در حقیقت، جدید است . شعارهای قدیمی بارها تکرار شده اند . جدید بودن، بیش تر مساله ای مربوط به لهجه است . پیشینه مباحث مربوط به مردم سالاری، قرارداد اجتماعی و حقوق طبیعی به یونانیان بازمی گردد . اما عقیده ارسطو درباره مردم سالاری مانند نظر جفرسون (Jefferson) نیست . همچنین این واقعیت که سوفیست ها مفهومی بسیار نزدیک به مفهوم «قرارداد اجتماعی » را بیان کردند، نمی تواند به ما کمک زیادی در فهم بهتر [مفهوم قرارداد اجتماعی] روسو ( Rousseau) کند . تا آن جا که به حقوق طبیعی مربوط می شود، لرد بریس (Lord Bryce) بود که خاطرنشان ساخت که در یک زمان معین، «آنچه [یعنی قانون طبیعی] تقریبا در طول مدت 2000 سال قاعده ای اخلاقی، بی زیان و تقریبا رایج محسوب می شد، به توده ای دینامیت تبدیل گردید، سلطنت کهن را نابود ساخت و قاره اروپا را به لرزه انداخت .» ما نباید ادعا کنیم که درباره حقوق طبیعی چیز زیادی می دانیم، مگر این که بتوانیم این معمای تاریخی را حل نماییم .

بدون شک، آنچه را «رویکرد فلسفی » نامیدم، ما را به پاسخ، خیلی نزدیک تر می کند . پیش از این متذکر شدم که بسیاری از ابهام های مفهوم حقوق طبیعی را باید به ابهام واژه «طبیعت » نسبت داد که شالوده آن مفهوم را تشکیل می دهد . اما با وجود کلمات متشابهی که جهت دلالت بر آنها به کار می روند یادآوری این نکته کافی نیست که مفهوم «قانون طبیعی » ، که نقش برجسته ای در علم اخلاق و سیاست ایفا کرده، چیزی است که ذاتا با مفهوم «قانون طبیعت » که دانشمندان علوم آن را توضیح داده اند، تفاوت دارد . از این رو، توضیح تفاوت ها و شباهت های این دو مفهوم، ضروری است .

اکنون می توان به آسانی به دلیلی پی برد که سبب شد تا انسان ها با نامی مشابه [یعنی قانون طبیعی]، میزان اعمال و مقرراتی را نشان دهند که حاکم بر مساله ای است که از سیطره آن ها خارج می گردد . پس از [تحقیق درباره] معیار و الگویی که تا اندازه ای ثابت، مستقل از اختیار انسان ها و توانا در حمل عقیده ای راسخ است، این امر [یعنی فهم دلیل مذکور ] پژوهشی دامنه دار می باشد . تضاد میان «طبیعت » و «عادت » فقط یکی از جنبه های تقابلی عمیق تر است . آن چنان که پاسکال (Pascal) نیز گفته است، «طبیعت » می تواند چیزی غیر از «عادت اولیه » نباشد; همان گونه که عادت نیز «طبیعت ثانیه » است آنچه اهمیت دارد تلاش دایمی برای قرار دادن اصول معین فراسوی بحث از راه ترفیع آن ها به سطحی کاملا متفاوت است .

استعاره [واژه] «طبیعت » به گونه ای تحسین برانگیز سزاوار بود تا مفهوم قطعیت و حتمیت را بیان کند . این که گفته شود همین استعاره باید برای نشان دادن یک تکلیف یا وظیفه به کار می رفت، تناقض گویی شگفت انگیزی است . مفهوم «طبیعت » شمشیر دو لبه ای است که می توانست در دو جهت مخالف به کار رود . نه تنها دو لبه، بلکه قابل انعطاف نیز بود . طبیعت می توانست دارای معانی کاملا متفاوتی باشد . وقتی دو جمله زیر را می خوانیم، نمی توانیم در کسب آگاهی از این تفاوت قصور ورزیم: «انسان در طبیعت خود، حیوانی سیاسی است .» و «انسان ها در طبیعت خود، مساوی و آزادند .» معانی گوناگون «قانون طبیعی » چیزی جز پیامدهای معانی گوناگون «طبیعت » نیستند . پروفسور ریچی (Ritchie) مخالف معروف قانون طبیعی، این نکته را در کتاب قدیمی، اما ارزشمند خویش به نام درباره حقوق طبیعی مسلم دانسته است . وی خاطرنشان کرده که تاریخ قانون طبیعت در حقیقت، چیزی جز تاریخ مفهوم طبیعت در علم حقوق و سیاست نیست . بنابراین، او تحت عناوین گوناگون کوشیده است تا کاربرد اصلی واژه «طبیعت » را در علم سیاست روشن نماید و از این رو، به این بخش از کتاب خود، عنوان مهم «اقسام طبیعت » داده است .

به عقیده من، این رویکرد در مساله قانون طبیعی، روی هم رفته رضایت بخش تر از رویکرد تاریخی محض است . به خاطر یک چیز، آن [رویکرد فلسفی]، این واقعیت را توضیح می دهد که نه تنها یک سنت، بلکه سنت های متعددی در حقوق طبیعی وجود دارد . برداشت های قرون وسطایی و جدید از حقوق طبیعی دو نظریه متفاوت می باشند . ارتباط میان آن ها بیش تر، موضوعی مربوط به واژه هاست . رویکرد فلسفی نیز زمینه گروه بندی نویسندگان مختلف را بر اساس دلایلی عمیق تر از ادله تاریخی محض، فراهم می آورد . توافق سیسرون و لاک در تعریف قانون طبیعی، نشانه ارتباط نزدیک تر آن هاست تا این که نشانه تقلید [لاک از سیسرون ] یا تکرار [تعریف مزبور ] باشد . در نتیجه، تنها فلسفه می تواند کلید راهنمای حل مسائلی باشد که تاریخ آن ها را ابراز نموده، اما قادر بر حل آن ها نیست . اگر نظریه جدید حقوق طبیعی ثابت کند که هم در دلالت ها و هم در پیامدهای بسیار مؤثرش با نظریه قدیم [قانون طبیعی ] تفاوت دارد، دلیل این امر آن است که برداشت جدید درباره انسان و جهان نظریه ای را که قرن ها بی زیان و پذیرفته شده بود، به ابزاری کارامد برای پیشرفت و تحول تبدیل نمود و گرایشی کاملا نوین به سوی تاریخ ایجاد کرد که ما هنوز آثارش را احساس می کنیم .

اما نسبت به این شیوه بررسی موضوع، اعتراضی جدی شده است: دسته بندی ها سؤال برانگیزند; آن ها بر حسب برداشت ها یا پیشینه آن ها، که زیربنای آن برداشت ها بوده اند، متنوع می باشند; آن ها بیش تر برای افکار سطحی جلوه می کنند [یعنی امور غیرواقع را به جای واقعیت نشان می دهند . ] تقسیم بندی های اصلی و فرعی ضروری پایان ناپذیرند تا انواع بی شمار حقوق طبیعی را شامل شده، توضیح دهند . آن ها به نوبه خود، دلایلی را برای انکار شکاکانه حقوق طبیعی به عنوان یکی از حیله های بزرگ علم اخلاق ارائه می کنند . هیوم می نویسد: «معمولا کلمه «طبیعی » در موارد زیادی به کار می رود . این کلمه دارای معنایی آن قدر غیردقیق است که ظاهرا بحث درباره این که عدالت باید طبیعی باشد یا غیرطبیعی، بی فایده می نماید .»

واقعا تاسف بار است که ما با نگریستن به حقوق طبیعی از زاویه فلسفه، خود را در پی یافتن امری قرار دهیم که دست یازیدن به آن غیرممکن باشد . این حرف درستی است که تاریخ باید به ما یاداوری کند که این نظریه بسیار بحث انگیز، روی هم رفته یکی از خلاق ترین نیروها و سازنده ترین عناصر فرهنگ و تمدن ماست .

ترکیب تاریخ و فلسفه، راهی برای پژوهش در حقوق طبیعی

برای رهایی از مشکلاتی که تاکنون توضیح داده و بر آن ها تاکید کرده ام، فقط یک راه حل را می شناسم . آن راه حل، ترکیب نمودن تاریخ و فلسفه است در مطالعه آنچه پیش تر «حیات حقوق طبیعی و ادعای آن مبنی بر مفید بودنش برای هدف انسانیت » نامیدم . به عقیده من، آنچه را یک محقق جدید باید به آن توجه کند، عملکرد حقوق طبیعی است، نه خود نظریه . [یعنی بحث درباره ] اموری که ورای نظریه قرار دارند به جای بحث های مربوط به ماهیت آن . برای درک اهمیت قانون طبیعی، باید آن را از لحاظ روان شناسانه، تفسیر نموده آن را به نیروهایی مربوط گردانیم که به وسیله آن [حقوق طبیعی] اعمال قدرت کرده اند . به عقیده من، باید این نکته پرمعنا را از یک محقق بزرگ تاریخ و فلسفه به عنوان راهنمای خود، قرار دهیم; باید تلاش کنیم تا عصاره و نمای ظاهری و علمی حقوق طبیعی را بفهمیم; باید بکوشیم تا علل بازگشت مقتدرانه آن را دریابیم . مطمئنا برآمدن از عهده انجام چنین کاری نیازمند همکاری تاریخی و فلسفی است .

بنا نیست در این کتاب، به توضیح خلاصه ای از تاریخ نظریه «حقوق طبیعی » مبادرت ورزم، بلکه بر روی شایستگی های آن تاکید می کنم . از این رو، بهترین مطالبی را که به عقیده من روشن کننده نقشی است که حقوق طبیعی در دوره تاریخ ما ایفا کرده، برگزیده ام . اگر حقوق طبیعی نبود، هرگز قوانین جزئی یک جامعه کوچک روستایی شبه جزیره ایتالیا، به قانون جهانی و مطلق تمدن بین المللی تبدیل نمی شد . همچنین اگر حقوق طبیعی نبود، ترکیب بی نظیر قرون وسطایی خرد ربانی و عقل دنیوی ممکن نمی گردید و اگر حقوق طبیعی نبود احتمالا انقلاب امریکا و فرانسه به وقوع نمی پیوست و نیز آرمان بزرگ آزادی و برابری از قلوب انسان ها به کتاب های قانون راه نمی یافت . این سه حادثه بزرگ محتوای سه فصل اول این کتاب را تشکیل می دهد . مسلما این مطلب نیازمند تجدیدنظر واصلاح توسطشخصی تاریخدان و متخصص است .

هنگامی که به وضعیت کنونی می رسیم، ضرورتا باید مسیر نگرش عوض شود . نویسنده این کتاب دلیل روشنی برای طرف داری از یکی از مفاهیم حقوق طبیعی یا مفهومی دیگر ندارد . او قادر نیست جلوی شگفت زدگی خود را در مورد ابتکار و خلاقیتی بگیرد که برخی از نویسندگان با آن موفق به نوشتن رساله های مشروح درباره «حقوق طبیعی و حقوق بشر» در دوره ای شده اند که شکاکیت در این دوره در ارزش های مطلق و ثابت و نیز در مخالفت با روح امید و خوش بینی ای رشد کرد که الهام بخش این مکتب [حقوق طبیعی ] در روزگار اقتدار خود، بوده و موفقیت آن را تضمین نمود . اما او نمی تواند از این احساس جلوگیری کند که مساله حقوق طبیعی معمولا با بی طرفی لازم مطرح نمی شود . او دوست دارد توجه خود را به سوی این حقیقت معطوف دارد که علی رغم این که ظاهرا واژه شناسی جای کمی برای اندیشه حقوق طبیعی در علم حقوق و سیاست در دوره جدید باقی گذارده، بسیاری از نکاتی که عموما به منزله عناصر اولیه این علوم پذیرفته شده اند، همان نکته هایی هستند که به طور سنتی تحت عنوان «حقوق طبیعی » مورد بحث قرار گرفته اند .

ماهیت قانون، تعیین حدود قلمرو آن و شرایط اعتبار قانون، همگی مسائلی هستند که در خلال زمانی طولانی برای محققان [حتی ] پیش از ظهور حقوق اثبات گرایی و علم سیاست شناخته شده بود . این مسائل، با تغییر نام، در کتاب های درسی آموزش دانشگاهی باقی ماندند . حقوق دانان و سیاست مداران معاصر ممکن است نیاکان خود را که گرفتار تاریکی جهل بودند، تحقیر کنند . آن ها احتمالا اعلام می کنند که مسائل مزبور هیچ ربطی به حقوق طبیعی یا آرمان های آن ندارد، اما توفیق نیافتند تا مشکلات و مسائلی را که حقوق طبیعی ادعای حل آن ها را دارد، برطرف سازند . آن ها نمی توانند در مواجهه با این مسائل، قصور ورزند، آن هم در لحظه ای که درباره دستاورد اعمال خود و ایمن بودن زمینه ای که در آن گام برمی دارند، می اندیشند .

ما در واقع، کاری کمی بیش تر از دادن یک نام جدید به امری بسیار قدیمی انجام داده ایم . این مسائل به عقیده ما در قلمرو فلسفه حقوق و سیاست قرار دارند . فلسفه حقوق و سیاست چیزی جز حقوق طبیعی شفاف تر نیستند . کاملا امیدوارم که در سه فصل پایانی کتاب حاضر، توفیق یابم که تضاد موجود در این ادعا را کمتر کنم . این که بگوییم ممکن است حوزه ای برای بررسی این مسائل وجود داشته باشد، فرضی ضمنی است که سبب گنجاندن کتابی درباره حقوق طبیعی، در زمره کتاب های مربوط به مسائل اصلی فلسفه می شود .

یادداشت:

تنها یک نویسنده را می شناسم که خط مشی پیشنهادی دیلتای (Diltheg) را که در صفحه قبل بیان کردم، تعقیب نموده است .

ترولثچ (Troeltsch) فقط یک محقق تاریخ نبود، بلکه فیلسوفی فرهیخته و دانشمند علم الهیات نیز بود . بنابراین، او به گونه ای تحسین برانگیز آماده بود تا تاثیر متقابل و دشوار نیروها و نظراتی را که سبب شکل گیری فرهنگ اروپایی شدند، ارزیابی نماید . برخی از آثار او به زبان انگلیسی ترجمه شد که دوست دارم به آن ها به عنوان هیجان انگیزترین برخورد با مساله حقوق طبیعی از منظر فلسفه و تاریخ اشاره کنم . این نکته مهم است که ترولثچ برای دستاوردهای خود، هرگز چیزی بیش از ارزش موقت ادعا نکرده است . او آن ها را کمکی فردی با فهم بهتری از میراث معنوی ما می داند .

وی [کار خود را] با توصیف عملکرد حقوق طبیعی در گسترش یافتن اخلاق مسیحیت آغاز می کند .(آموزش اجتماعی کلیساهای مسیحی، 1912، مترجم وین، دو جلدی، نیویورک، 1931) او می گوید که حقوق طبیعی به معنای مزاحمت یک عنصر ناسازگار در مسیحیت است . آن [قانون ] میراث جهان قدیم را که می توانست با تعالیم مسیحیت سازگار باشد، ارائه نمود . زیربنای برنامه اجتماعی و سیاسی را، که انجیل کاملا فاقد آن بود، تهیه کرد . به نظر او، نوسانات حقوق طبیعی بین دو حد افراط و تفریط مکتب عقل گرایی و مکتب ضد آن سبب شد تا نگرش کلیساهای مسیحیت به جهان خارج متفاوت گردد و نیز سبب شد تا تنوعی در نظریه های اجتماعی و سیاسی ایجاد شود . به عقیده ترولثچ، تغایر عظیم میان عقاید کاتولیک و پروتستان در چنین موضوعاتی می تواند به یک اختلاف بنیادی در شیوه درک توان ها و تکالیف بشر، آن چنان که در قانون طبیعت بیان شده است، فرو کاهد .

سپس وی در اثر ضربه جنگ جهانی اول و شکست کشورش [در جنگ]، نظریه های خود را مقیاسی جدید و متفاوت [با قبل ] از نو طرح ریزی کرد . او در یک سخنرانی با عنوان «مفاهیم حقوق طبیعی و انسانیت » ، شرحی مهیج تر از اختلاف هایی که اروپا را به دو بخش [شرقی و غربی ] تقسیم نمود، مطرح کرد . او خاطرنشان ساخت که اعتقاد به حقوق طبیعی، هم به عنوان بازشناسی قانون مشترک برای بشریت و هم به عنوان بیان حقوق اساسی بشر، وجه تمایز بخش اندیشه سیاسی در اروپای غربی بود . مردم آلمان در عصر رمانتیک و شاید پیش از آن، این باور [به قانون طبیعی] را کنار گذاشته بودند . از آن زمان به بعد، اندیشه آلمانی به سوی تجلیل از نیرویی برتر از عقل – یعنی تجلیل از دولت به عنوان مظهر اعلای حیات اخلاقی – سوق داده شد .

آن چنان که سرارنست بارکر نیز گفته است، تضادی که ترولثچ بین اندیشه آلمانی و تفکر اروپای غربی ترسیم کرده، تضادی است که می توان فقط با اعمال چند جرح و تعدیل پذیرفت . اما همان گونه که تاکنون گفته ام، ترولثچ هرگز برداشت های خود را آخرین تفسیر نمی دانست . تعمق درباره این که او چگونه آن ها را از نو طرح ریزی کرده بی فایده است . او زنده مانده بود تا شاهد درگیری عقیدتی جنگ جهانی دوم و اروپای امروزی باشد . پیشرفت چشمگیر مارکسیسم احتمالا وی را از مغالطه مربوط دانستن نگرش های نظری به خصایص نژادی و ملی آگاه ساخته بود . اما به نظر من، او در دفاع از این مطلب، تردیدی نداشت که ضدیت با حقوق طبیعی برای مخالفت با تفسیر اقتصادی از تاریخ بدون احیای روحی که معادل لفظی اش در آن نظریه [حقوق طبیعی ] وجود دارد، هیچ فایده ای نخواهد داشت.

منبع : فصلنامه معرفت، شماره 49 , الکساندر پاسرین ان تروز/ ترجمه: محمد حسین طالبی

تهیه کننده: حسن امیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *